جدول جو
جدول جو

معنی رس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رس کردن
(تَ کَ دَ)
رست کردن. رجوع به رس و رس شدن و رست شدن و رست کردن شود: رس کردن شکر، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آس کردن
تصویر آس کردن
نرم کردن، آرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
باز دادن، پس فرستادن، نپذیرفتن، کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن، گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
از جا در رفتن، گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس کردن
تصویر هرس کردن
در کشاورزی هرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر کردن
تصویر سر کردن
شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله یا شکوه
فرهنگ فارسی عمید
(فُ / فِ سُ دَ / دِ گَ تَ)
فرخو کردن. شاخه های زاید درخت را بریدن. بریدن شاخه های رز راتا بار بیشتر دهد. تقضیب. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ اُ تُ خوا / خا شُ دَ)
درس خواندن. فراگرفتن. یاد گرفتن. آموختن. تتلمذ. تعلم. خواندن:
پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست
چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی.
ناصرخسرو.
بغرض دوستی مکن که خواص
درس ’و التین’بی شره نکنند.
خاقانی.
’یکنزون الذهب’ نکردی درس
’یوم یحمی’ نخواندی از تفسیر.
خاقانی.
نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید
تا درس کند پیشت اخبار جهانداری.
خاقانی.
حرث، درس کردن قرآن. مدارسه، با کسی درس کردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ)
نشاندن درخت را. نشاندن. بنشاندن. کشتن و کاشتن درخت. رجوع به غرس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیم کردن. وحشت کردن:
نه خوفی از اثر آه خسته ای خوردی
نه ترسی از گذر اشک سایلی کردی.
عماد فقیه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
پیمودن، طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره کردن
تصویر ره کردن
هدایت و راهنمائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ کردن
تصویر رگ کردن
جاری شدن شیر از پستان، تحریک شدن بهیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرس کردن
تصویر غرس کردن
نشاندن درخت کاشتن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
عودت دادن، پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رست کردن
تصویر رست کردن
متبلور شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
کشیدن نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(شکار) ریسمان درگردن تازی انداختن (ناظم الاطباء) : اسد راز گردون مرس کرده چون سگ شهاب آورد از پی پاسبانی. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم کردن
تصویر رم کردن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرس کردن
تصویر هرس کردن
بریدن شاخه های زاید درخت، فرخوکردن، برآوردکردن ارزش مقداری محصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره کردن
تصویر ره کردن
((رَ. کَ دَ))
رام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آس کردن
تصویر آس کردن
((کَ دَ))
خرد کردن، آسیا کردن، ساییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگ کردن
تصویر رگ کردن
((~. کَ دَ))
جاری شدن شیر از پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
((بَ. کَ دَ))
بسنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
Sense
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
Disprove, Rebuff, Refute, Reject, Repulse, Skip, Spurn
دیکشنری فارسی به انگلیسی